اي داده به دل خزينه‌ي راز

شاعر : امير خسرو دهلوي

عقل از تو شده خزينه پردازاي داده به دل خزينه‌ي راز
سرمايه ده‌ي تهي نشيناناي ديده گشاي دوربينان
نام تو گره کشاي هر کاراي توبه همين صفت سزاوار
بينا کن چشم هوشمنداناي جلوه گر بهار خندان
هر کس که به جز تو، بنده‌ي تواي جان به جسد فگنده‌ئي تو
بگذشت و نزد به دامنت دستانديشه بهر بلندي و پست
بيهوده بود سخن فروشيپس در ره تو ز تيزهوشي
اقرار کنيم ما عجز خود راآن به زنيم سر، خرد را
ناداني خود شفيع سازيمبا تو نه سخن رفيع سازيم
سازنده تويي بهر چه سازستداننده تويي بهر چه رازست
موقوف به کار سازي تستکاري که خرد صلاح آن جست
پنهان همه پديد بر توقفل همه را کليد بر تو
قهر تو هلاک زورمندانلطف تو انيس مستمندان
در هر دو بود ز مرحمت بهرگر لطف کني و گر کني قهر
توفيق تو رهنماي من بادهمواره در تو جاي من باد